جدول جو
جدول جو

معنی ام حرام - جستجوی لغت در جدول جو

ام حرام
(اُمْ مِ حَ)
دختر ملحان و خالۀ انس مالک و از زنان معاصر پیغمبر اسلام بود. در جزیره قبرس وفات یافت و در آنجا مدفون گردید. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 222 و اعلام زرکلی ج 1 ص 216 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ام حباب
تصویر ام حباب
دنیا، مقابل آخرت، زندگانی حاضر، جهانی که در آن هستیم، در علم نجوم کرۀ زمین، جهان، گیتی، کهن بوم، کهن دز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احرام
تصویر احرام
بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال چند روز پیش از زیارت کعبه، کنایه از دو تکه جامۀ نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر می بندند و دیگری را به دوش می اندازند
احرام بستن: جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع). شاید مصحف ام عزم باشد. رجوع به ام عزم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شرب سیاه و از آن طیلسان کردندی. (رحلۀ ابن جبیر) ، ضب ّ احرش، سوسمار درشت. (منتهی الارب) ، هرچه پوست او درشت باشد نه نرم
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رُ)
مکۀ معظمه. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). مکه را گویند بمناسبت رحمتی که خداوند به این شهر عطا فرموده است. (از المرصع) ، داهیه. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ شَ)
کفتار. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (المرصع) (از المنجد) (منتهی الارب). مقلوب است از ام عمرو. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ حَ)
مقابل نمک حلال. حق ناشناس. کسی که در عوض نیکی بدی کند. (آنندراج). نمک به حرام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ)
دنیا. (لسان العرب) (منتهی الارب). عالم و جهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
یکی از زنان مشهور بزهدو تقوی و با سفیان ثوری صحبت داشته است. رجوع به صفه الصفوه ج 3 ص 115 و قاموس اعلام ترکی ج 2 ص 1034 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
حیوان کوچکی است به اندازه کف دست. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَفْ فا)
شتر مرغ. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
ملایاری، در مجلس ششم مجالس النفائس موسوم به لطائف نامه که در آن لطائف فضلا و ظرفای ممالک غیر خراسان یاد شده و در زمان میرعلیشیرنوائی میزیسته اند آمده: ملایاری از شیراز است، و در محلی که از آنجا به خراسان آمد به نقاشی منسوب بود، اما مبتدی بود، فقیر او را به اهل تذهیب سفارش کردم در اندک فرصتی نقاش خوب شد، ولی چنان معلوم شد که در نقاشی غرض او نقش بازی بود چرا که عجب نقشها بروی کار آورد، القصه زبان قلم در تحریرآن عاجز است و شرح نمیتواند کرد، ازوست این مطلع:
ز اشک دیده که دل پر ز درّ مکنون است
بیا که بهر نثار تو گنج قارون است،
فی الواقع که حضرت میر درباره مشارالیه شفقت، بسیار نموده، و ازوی سهو تمام در وجود آمده، حاصل مهر پادشاه و امرا را تقلید کرده و به خیالات فاسد نشانها نوشته واقف شده اند و آخر گناه او بخشش یافته است اما مثل او مذهب ومحرر توان گفت که هرگز نبوده است، ازوست این مطلع:
گفتم در گوش تو مرا تشنه جگر کرد
بشنید از این گوش و از آن گوش بدر کرد،
(مجالس النفائس ص 120و 121)،
و درصفحه 299 ذیل بهشت ششم که در خصوص شاعرانی است که شعر آنان به خراسان، رسیده و شهرت یافته اند آرد: مولانا یاری شیرازی است و چون به هری آمد در نقاشی مبتدی بود ولیکن چون قابلیت ترقی داشت میرعلیشیر استادان نقاش به تربیت او گماشت، لاجرم در اندک زمانی مانی ثانی گشت و طبع نظم او نیکوست
دختر اسد بن مغیرۀ ثقفی از زنان امام محمد باقر (ع) بوده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 70)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
جنگ کننده، موضعی است در افرائیم در حوالی اردن (اول پادشاهان 11:26) و دورنیست که همان صرتان مذکور در یوشع 3:16 یا صرتان مذکور در اول پادشاهان 7:26 باشد و در سفر داوران 7:22و اول پادشاهان 4:12 مذکور است لکن احتمال کلی میرود که تمام اینها یک مکان باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ زَ)
داهیه.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز با 75 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
ترازو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ هَِ)
دختر حارثه بن نعمان انصاری. اززنان صحابی بوده، و او را ام هاشم نیز گفته اند. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و 288 شود
دختر هشام بن اسماعیل و مادر هشام بن عبدالملک خلیفۀ اموی بود. (از مجمل التواریخ و القصص ص 310)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حرم و حریم
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَ)
سلا. (تاج العروس). یارک. (منتهی الارب). و آن پرده و پوستی است بر روی جنین برکشیده
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ زَ)
بگشن آمدن خواستن گاو و میش و بره. (زوزنی). به ایغر جستن درآمدن حیوانات. بگشن آمدن میش. (تاج المصادر بیهقی). گشن خواه شدن: استحرمت ذات الظلف و الذئبه و الکلبه. (منتهی الارب) ، شیرینی خواستن
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ)
ناقه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
عقاب. (ناظم الاطباء) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخم حرام
تصویر تخم حرام
موله زای (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام حباب
تصویر ام حباب
گیتی
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ حج کردن، بحرمت شدن، در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن، حرم وحریم
فرهنگ لغت هوشیار
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک حرام
تصویر نمک حرام
نمک به حرام: نمک نشناس کور نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرام
تصویر احرام
جمع حرم، جمع حریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احرام
تصویر احرام
((اِ))
آهنگ حج کردن، در حرم درآمدن، مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند
فرهنگ فارسی معین
حرام زاده، خشوک، فرزند نامشروع، ولدالزنا
متضاد: حلال زاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد